برف!

+مثلا چی میشد صبح که از خواب پاشدم برف همه جارو سفید پوش کرده باشه و هنوز هم در حال باریدن باشه...

+چرا انقدر دلم برف و بارون میخواد؟!

+واقعا از افتاب و هوای صاف و بدون ابر متنفرم...

کاش بباره!!!

یکمی وقت لطفا...!

کاش مغازه ی وقت فروشی هم به مغازه های بازار اضافه میشد، هروقت زمان کم آوردی میتوانستی مقداری بخری!

حتما گران تر از طلا میشد! اما ارزشش را دارد.

+سلام جناب! وقت اضافه میخواستم.

_سلام خانم، خوش آمدید، بله فقط چه وقتی؟!

+ بی زحمت یک ماه وقت اضافه برای کنکور ارشد!

فقط ۴ روز مونده و منی که هرروز با یه بهونه از درس خوندن جا میمونم! نمیدونم چی میخواد بشه ولی خدایا خودت کمکم کن!

در ناامیدی بسی...؟!!!!

در ناامید ترین روزای زندگیم به سر میبرم!

خدایا یه ذره امید بپاش به زندگیم...

دارم از این بغض خفه میشم...!

+چی میشد میرفتم بهداشت میگفت کیان رشدش خوب شده؟! چیز زیادی میخوام؟!

+از الان افسردگی واکسن ۱۸ ماهگیش رو‌گرفتم، متنفرم از بهداشت و اون سه تا اشغالی که اونجان و هربار میگن خیلی رشدش کمه!

+چند روز دیگه کنکورمه‌ که دوسال برام شده سد... نمیتونم خودمو راضی کنم به دانشگاه ازاد و پیام نور...

+خالی کردم... حس میکنم زیر پام خالی شده و سبک و بی پروا دارم سقوط میکنم...

+ تو مدرسه حوصله ی بعضی از اولیا رو واقعا ندارم، خیلی حرفاشون و خودشون مزخرفن، دوست دارم وقتی نگاشون میکنم تو گوشم هندزفری باشه و کتاب صوتی بیچارگان داستایوسکی پلی شه و الکی فقط کله ام رو تکون بدم! از اموزش استفاده از تخته هوشمند به خانم خدایاری احمق هم متنفرم! امروز کلی وقتم رو گرفت!

+راستی اون پیر زنه امروز جلوی در مدرسه نبود! همون که همیشه حتی قبل از من میاد مدرسه و جلو در مدرسه وامیسته و به همه خوشامد میگه! همیشه با روی گشاده میاد سمتم و کلی قربون صدقه ام میره ولی من گوشت تلخ تا میرسم دفتر میرم سریع ابدارخونه و دستم رو میشورم چون ازش بدم میاد! میخوام از فردا این کار رو نکنم!

+یک هفته اس شبا کلا ۲ ساعت میخوابم، امروز سر کار چشمام از بیخوابی میسوخت!سردرد دارم و تو قلبم غوغاست...

بغض!

من الان بغض فرو خورده ام...

انگار یکی گلومو گرفته!!!

فردا صبحی هستیم ولی از غصه خوابم نمیاد!

نا امیدم، نا امید....

حوصله نوشتنم نیست!

خدایا همان همیشگی!💔

آسمونِ دلگیر!

از دیشب هوا گرفته ولی نمیباره! چقدر دلم لک زده برای دیدن بارش بارون و برف! چقدر دلگیر شده اسمونی که بغضش گرفته ولی نمیباره😕 دارم تست ارشد میزنم، سوالا ها از سال ۹۸ به بعد خیلی سخت شده، واقعا امید ندارم به قبولی دانشگاه دولتی ولی بازم سپردم به خدا!

مهمونی دیشب رو تعریف کردم، از دیشب خیلی بیشتر از قبل ناراحت کیانم هستم، کاش خدا از من کم میکرد ولی کیانم رشدش کم نمیشد! خدایا به حق امام زمانت پسرم رشدش خوب بشه! کنکور رو بتونم رتبه زیر ۳۰۰ بیارم! خدایا کاش اسمونت بباره، دلم گرفته، ناامیدم، سردرد دارم و غصه ی کیانم که داره داغونم میکنه!

ولی شُکر راضی ام به رضای تو!!!

برنامه ریزی!

من کلا تو زندگیم برنامه ریزی انجام نشده ام! تو برحه های مختلف زمانی برنامه ریزی کردم ولی نتونستم دقیق انجام بدم! همیشه ارزوم بود نماز خوندن، ورزش و مطالعه بشه روتین زندگیم! تا حدودی موفق بودم مطالعه رو دارم ولی این چند ماهه فقط برای کنکور خوندن و همینجور کتابایی که تازه خریده بودم دست نخورده مونده! ایشالا بعد کنکور!

دلم میخواد ورزش رو شروع کنم، همینطور نماز خوندن!

این دوتا هم بشن روتین زندگیم احساس میکنم خیلی از نظر روحی بسازتم، با اینکه هیکل بدی ندارم تو خانوما حتی بعد زایمان از خیلی از دخترا هنوز بهترم🙃 ولی خب باید شروع کنم! دیگه از این سن به بعد (۲۸ سالگی😭😭😭😭😭😭) احساس میکنم ورزش باید جز واجباتم بشه!

دوم نماز! الان دیگه انگشت شمار ادمایی پیدا میشن که هنوز پابند نماز باشن ولی من دلم میخواد باشم، انرژی مثبت میگیرم! حس میکنم خدا نزدیک تر میشه بهم!

متاسفانه یا خوشبختانه همیشه دختری بودم که دلم میخواست بهترین باشم تو همه چی، خیلی خودمو اذیت کردم و میکنم چون به قول اون ضرب المثله با یه دست نمیشه چندتا هندونه نگه داشت! ولی من نگه داشتم، میخوام از این به بعدم نگه دارم! خیلی سخته خییییییییلی!!!! ولی برام سخت تر اینکه مثلا ببینم تو تحصیلات یا کار به جاهای بالا نرسیدم، یا اینکه هیکلم بهم بریزه، یا اینکه خونه زندگیم کثیف بشه و... یعنی همه اینا جوری روانمو بهم میریزه که ترجیح میدم به هر قیمتی انجامشون بدم !

انشاالله خدا کمک کنه نمازمو بخونم ورزش هم اوکی کنم! میخوام سالم زندگی کنم، شکر خدا اینستاگرامم حذف کردم و از دنیای واقعی لذت میبرم، چقدر باطل بودم زمان هایی که تو اکسپلور اینستا اتیش میزدم به وقت و انرژی و ... . خدا کنه بتونم بعد کنکور هم نصبش نکنم! یا حداقل خودمو کنترل کنم زیاد زمان نزارم براش در حد یه ربع در روز همین!

خوشبحال کسایی که زندگی سالمی داشتن و دارن! بیایید سالم زندگی کنیم...

خواهرم!

چند روز. دیگه تولد همسرمه!۳۵سالش تموم میشه، من هم خرداد ماه ۲۸ سالم میشه،چرا ترمز زمان بریده؟! حالا داره میشه ۸ سال که باهم ازدواج کردیم، به ۳۰ سالگی خودم و ۴۰ سالگی همسرم فکر میکنم واقعا ناراحت میشم! دلم میخواست به خودمون تافت بزنیم همینجور بمونیم، طاقت ندارم ببینم همسرم سنش بالاتر میره دلم میگیره، نمیخوام پیر بشیم😭😭😭😭

بخدا هنوز فکر میکنم از ۱۸ سالگی و دانشگاه رفتنم یکی دوسال میگذره!

خواهرمم ۲۳ سالشه و هنوز ازدواج نکرده، مادرم خیلی ناراحته میگه خاستگارهاش رو چرا بیخودکی رد میکنه، تا یجایی هم مادرم حق داره هم خواهرم! اخه خواهرم قدش ۱۷۰ چجور با پسری که ۱۷۱ ازدواج کنه؟! یا پسر همسن خودش! خداروشکر به یمن وجود این دولت از پسرا هم نمیشه توقع خونه و وضع مالی توپ داشت! البته خدایی پدر من بیشتر به عرضه طرف نگاه میکنه!

خواهرم سال اخر دانشگاه فرهنگیانه، رشت درس میخوند تازه امروز خبر دار شدیم چون ظرفیت خوابگاه پر هست گفتن این ترم اخر مجازی برگزار میشه و دیگه نمیخواد برن دانشگاه!

دلم براش میسوزه خیلی دختر ساده و مهربونی هست، تو این ۳سال و نیمی که رشت بود کوچکترین اتفاقا رو با من درمیون میزاشت، میگفت که دوستاش با پسرا میرن کلبه سوئیسی و شبم نمیان! میگفت که بعضیا تو خوابگاه سیگار میکشن!و چیزایی که واقعا شایسته یه دختر نیست... ، اما خدا شاهد هست خواهر من از اون دخترا نبوده و نیست الانم خیلی تنهاست، کاش زودتر یه ادم درست سر راهش قرار بگیره، تمام دوستای خرابش ازدواج دارن میکنن، همونایی که هر هفته با یکی میرفتن کلبه سوئیسی!!! مثل اینکه راست میگن خرابا شانس دارن... . بالاخره تو سنی هست که دلش میخواد با یکی باشه، براش ناز و غمزه بیاد، برن بیرون، مسافرت و ... . مادرمم خیلی ناراحته میگه تا کی میخواد خاستگاراشو رد کنه... البته حق هم داره اون خواهرمو درک نمیکنه، خب طرف باید به دلش بشینه!!! خدا خیرش نده یه پسری بود خواهرم خیلی ازش خوشش اومد، بین اینهمه ادمی که تا حالا اومدن و رفتن، پسره از این زبون بازا، قشنگ معلوم بود با هزارتا دختر گشتاشو زده، مخ خواهرمو خوب زد، یهو گفت ما بهم نمیخوریم، خواهرم خیلی ناراحت شد از اونموقع خاستگاراشو رد میکنه انگاری که بدبین شده... .

دلم میخواد امسال ازدواج کنه... احساس میکنم خیلی تنهاست ولی رو نمیکنه...

خدا همه جوونارو خوشبخت کن نه فقط خرابارو🥴😁🤭...

خواب!

این کنکور... رو که هفته ی بعد بدم

میخوابم فقط طوری که انگار مرده ام!

شبا تا ۱۲...۱ شب میرم اینستا وقتمو به چوخ میدم، صبحم تا ۹ میخوابم.

البته میدونم دارم زر میزنم چون هم میرم مدرسه، هم ماه رمضونه🙃🥴🥴🥴🥴

سحری بیدار شدن تمام روتین و نظم زندگیمو بهم میریزه!

خدایا تنها خوشیمون عید و حال و هوای اسفند ماه و بوی عید بود، اونم گره اش زدی با شب قدر و ماه رمضون اخه؟!

چه عیدی بشه امسال!!! نمیدونیم احیا بگیریم یا سفره هفت سین بچینیم؟!

اصلا خوشم نمیاد از این تداخل!

پدر دانش آموز!

چند وقت پیش بود یکی از معلمای ششممون بهم گفت که یکی از دانش اموزاش در مورد خیانت پدرش به مادرش سر کلاس حرف زده!!!!! گفته که پدرش با ۱۳ تا زن دوست بوده و خودشم یکبار با یه خانم دیده پدرش رو!!!!! مادر قهر کرده رفته خونه ی پدرش و دختر با پدرش فعلا تنها زندگی میکنند! دخترشم به شدت سر و گوشش میجنبه دوست پسر همین دختر اومده بود رو دیوار مدرسه نامه مثبت ۱۸ بده بهش که معلم ورزش میبینتش!

حالا از اون روز استرس اینو دارم بابای این دانش اموز بیاد کارنامه بگیره، چند بار قبلا دیده بودمش خیلی چرب زبون بود,چهره موجهی داشت اصلا بهش نمیخورد...

خوشم نمیاد دیگه باهاش رو به رو بشم!!!! کاش نیاد کارنامه بگیره!

اخه ۱۳ تا زن؟!!!! چخبرتههه؟مگه ناصرالدین شاهی؟!!!

دلت چی میخواد؟!

دیروز دخترداییم میگفت ظهر همچین خوابیده بودم انگار مرده بودم!!!😁😁

بهش حسودیم شد!

دلم خواب میخواد, دلم بیهودگی میخواد، علافی بیکاری، از این ادما که حوصلشون سر میره از بیکاری😵‍💫😀

اقا نه شوخی کردم!

حقیقتا دلم میخواد کنکورمو خوب بدم، دانشگاه دولتی تهران یا کرج قبول بشم، دلم میخواد اون ۶ تا کتابی که خریدم رو بخونم، دلم میخواد دو سه دست لباس برای خودم بدوزم، دلم رقصیدن میخواد، دلم میخواد کیک درست کنم ( البته دیروزم درست کردم🤭), دلم میخواد ه پیشنهاد تاسیس یه مدرسه غیر انتفاعی بیشتر فکر کنم، دلم میخواد برای تولد همسر عزیز تر از جانم یه برنامه ریزی چیزی داشتم، یه چیز خوب میخریدم ولی خب ذهنم واقعا درگیر کنکور!

خلاصه دلم هرچیزی میخواد حز کتاب مدرسان شریف😵‍💫😵‍💫😵‍💫🥴🥴🥴🥴🥴🥴🥴

خسته شدم ازشون!

۶۸!دوست قدیمی!

سلام دوست قدیمی! امشب تصمیم گرفتم برای تو بنویسم, راستی حالت چطور است؟! خیلی وقت است با هم حرف هم نزده ایم چه برسد به دیدار، راستش را بخواهی دلم برایت تنگ نشده و اصلا پشیمان هم هستم از تمام لحظاتی که با تو سپری شد! کاش هیچوقت رفاقتی بینمان شکل نمیگرفت!

چه روزهایی با هم داشتیم یادت است؟! شب های پشت کنکور، نرفتن هایمان به مدرسه و پرسه زدن در شهر، مترو سواری، تلفنی حرف زدن هایمان و امار دادن اتفاقات لحظه ای و ... !!! یادت هست حتی سعی میکردیم لباس هایمان را هم با هم ست کنیم، حتی یکبار یک جفت کفش شبیه به هم خریدیم! همه جا با هم بودیم و با هم میرفتیم! همه ی مناسبت ها و مراسمات با هم شرکت میکردیم!

من حس میکنم ما دوستان خوبی نبودیم، کارهای خوبی نکردیم، شاید اگر تو دوست من نبودی امروز در جایگاهی بهتر بودم! تو حسود بودی همیشه وانمود میکردی، سعی داشتی من را نیز به تنبلی تشویق کنی!

اخ از ان لحظات لعنتی که با تو سپری شد! تا ۵ سال پیش فکرش را نمیکردم روزی برسد که برای دوروز صدایت را نشنیده باشم، اما الان حدودا یکسال و نیم میشود که صدایت را نشنیده ام، چند ماه پیش پیام دادی! مختصر و کوتاه حرفی زدیم و تمام!

چقدر خام و احمق بودم، چه روزها و زمان هایی که با حرف زدن با تو سوخت، چه کارهای اشتباهی که با همراهی تو انجام دادم، چقدر ذهنم را از هدفی که داشتم منحرف میکردی!

چطور انقدر پست بودی؟! چرا اینقدر با تو صمیمی بودم؟!

تو هیچوقت خوب برای من نمیخواستی و وانمود میکردی تنها رفیقمی!

راستی اسمت را تا همین امشب در تلفن همراهم (دوستم) به همراه دو گل 🌻افتابگردان ذخیره کرده بودم، اما امشب ویرایشش کردم و نام واقعیت را میگذارم!

تو هیچوقت دوستم نبودی و نیستی...

دنیا چقدر عجیب است، گذر زمان از آن عجیب تر، چقدر ما را پخته میکند! در ۱۹ سالگی که در دانشگاه فرهنگیان قبول شدم چقدر در خاطراتم به خدا التماس کردم که تو هم قبول شوی و به دانشگاه من بیایی اما حالا چه؟! پشیمانم! کاش هیچوقت نبودی و نمیامدی!

دور بودنت خیلی بهتر است...

حالا هم از خدا برایت زندگی ارام و موفق ارزو میکنم، امیدوارم درر کنار همسر و فرزندانت شاد باشی!

اما هیچوقت برنگرد...

۶۵!مهمونی!

کاش زودتر فرداشب بشه! خسته شدم! چرا من وقتی دو نفر مهمون میخواد بیاد خونم باید خونه تکونی کنم قبلش؟!

قدیم مامانم چقددددر مهمون راه مینداخت بخدا کلی ام کمکش میکردم ولی اصلا خسته نمیشدم!

اما الان اصلا زمونه عوض شده انگار مردم خسته تر شدند، حس و حال مهمونی دادن و اینارو ندارن مگر اینکه جشنی تولدی تو تالاری کافه ای چیزی!!!

هنوز کلی کارم مونده!!!

سالاد درست کردن!

غذا گذاشتن!

گردگیری پذیرایی و طی و جاروبرقی!

شستن سرویس بهداشتی!

هووووف...

اونم با یه بچه یکساله که پشت سرت میاد و گند میزنه به همه چی‌..

خدایا شکر ولی خسته ام از اینهمه حس خستگی...

۶۳

سلام!

امروز یه اقایی از این لوازم خانگیا میفروخت اومده بود مدرسه زنگ تفریح چندتا وسیله اورده بود همشون عالی و قیمتای مناسب!

چقدر دلم میخواست سرخ کن بدون روغنشو بخرم🙃 فقط ۶ میلیون بود، لمسی، ۹ لیتری و مارک فیلیپس! همونی بود که همیشه دلم میخواست داشته باشمش!! اما پول نداریم!؟ چرا؟!

چون ماهی ۵۰ میلیون قسط داریم، از طرفی ۶۲ میلیونم به برادرشوهرم قرضیم و اخر این ماه باید تسویه کنیم! حتی گوشواره هامم میخوام بفروشم! اخه خودمونم بکشیم نمیتونیم اخر ماه ۱۱۰ میلیون جور کنیم! برای همون بدجور رفتیم رو حالت eco...

ای خدا!!! اخه برای ۶ میلیون؟! خیلی زور داره!

این نیز بگذرد

۶۲!بعد مدرسه!

سلام!

ساعت ۱۲ ظهر که تعطیل میشیم میرم دنبال کیان خونه ی مادرم و تا برسم خونه ی خودم ساعت حدودا ۱۳ یا ۱۳ و نیم شده!

اخ از اون لحظه که شب قبلش نهارتو نزاشتی و مجبوری با لباس اداری و تند تند یه غذا دست و پا کنی به علاوه بچه ای که به پات چسبیده و مدام میگه ماما ماما!

سه شبه نمیتونم بخوابم، شب تا صبح شاید ۲ ساعت!

خسته ام سردرد دارم و چشمام میسوزه!

دلم یه خواب عمیق و راحت میخواد! عمیققققق! از اینا که به زوووور بیدار شی!

شب تولد پسرخالمه، واقعا حوصله تولد بازی ندارم!دلم میخواد وقتای اضافمو یا استراحت کنم یا کتاب بخونم البته نه کتابای مدرسان شریف😵‍💫😵‍💫😵‍💫

جمعه هم که ۱۵ نفر مهمون و منی که له له ام!

برم ببینم میتونم بخوابم یا نه!

کاش خوابم ببره!

۶۱! پیچوندن مدرسه!

سلام!

تا حالا دیدید معاون مدرسه بپیچونه؟!

من امروز اینکارو کردم مدرسه رو پیچوندم و نرفتم😁

البته الکی هم نبودا کیانم مریض بود گفته بودم، ولی شکر خدا جوری نبود که نشه رفت مدرسه، مدیر گفت میخوای بمون پیش بچه ات، منم گفتم باشه😁 حقیقتا دلم براش میسوزه اخه ابریزش بینی داشت شب ساعت ۱ شب خوابیده بود حالا چجور راضی میشدم ساعت ۶ صبح بچه مریض ببرمش بیرون؟! حتی گوشیمم زنگ گذاشتم بیدارم شدم ولی کیان رو که دیدم گفتم ولش بزار بخوابه!

حالا احساس گناه دارم میگم کاش میرفتم چون کیان شکر خدا سرماخوردگی بدی نداشت که... بگذریم فعلا که نرفتم و خونه موندم.

امان از درس و کنکور... دیشب و امروز هیچی نخوندم! دلم میخواد بزنم تو گوش خودم، ولی خدا شاهد بود من دو دقیقه از ۸ و نیم صبح ننشستم! صبح ساعت ۸ بیدار شدم درس بخونم کیان ۸ و نیم بیدار شد، ظهر خوابوندمش درس بخونم به یه ربع نکشید با صدای زنگ گوشی بیدار شد تااااااا خود ساعت ۱۰ و ربع!!!

حالا ام که خوابه میخوام برم حموم!

جمعه ۱۵ نفر از فامیلای شوهر میان شام!

کلی کار دارم! از طرفی درس! اه لعنتی کی تموم میشه! هیچ‌کاری بهم نمیچسبه بخاطر عذاب وجدان کنکور!

هی خدا برم که خیلی دیره بلکه از حموم بیام یه ساعتی بخونم!

فردا صبحی ام و ساعت ۵ و نیم برپاست🥴😑

دعا کنید برام!!!

شبخوش همگی

۶۰!

سلام!

فردا هم تعطیل شدیم! برای من خوبه چون صبحی بودم و کیان که مریض هم شده و کارم دو چندان!

دوشبه رو تاب نمیخوابه مجبوریم کل برقارو خاموش کنیم خودمونو بزنیم به خواب تا اقا خوابش ببره خیلی سخته، خیلی!

حالا موندم الان تست بزنم یا صبح ساعت ۷ بلند شم!

متنفرم از صبحا چون باید در سکوت محض کتاب ورق بزنم و چراغی هم روشن نکنم چون ممکنه کیان بیدار شه! صبحونه هم نمیخورم!

موندم خونه تکونی عید و خرید رو چه کنم! حوصله دوختن با وجود کیان رو ندارم از طرفی امسال میخوام کت و شلوار بپوشم چون با بچه مانتو پیراهنی سختم میشه، خب مشکل اینجاست چون قدم به نسبت بلنده هر چی کت تو بازار هست کوتاهه و من اصلا روم نمیشه اونارو بیرون بپوشم!

خیلی کارا دارم که بعد کنکور باید انجام بدم!

کاش قبول بشم امسال خدایاااااا لطفاااا کمکم کن!

۵۹!نیمه شب!

سلام از نیمه شب...

داشتم به این فکر میکردم چی میشد منم حفظیات خوبی داشتم؟!چرا انقدر خنگم؟! هیچی تو ذهنم نمیمونه... امیدی به قبولی کنکور امسال هم ندارم و یه معجره نیازه😁 هر چند انگار خدا بیخیال من شده...

تقریبا ۱۵ روز مونده به کنکور، اونطور که توقع داشتم نشد، یعنی نتونستم، مادرشدن خیلی سخت تر از چیزی یود که فکر میکردم، اونم اگر مثل من ادم حساس و وسواسی باشی، روزی چهار پنج مدل غذا درست کنی به امید اینکه بعدی رو بخوره، یا اینکه یه دقیقه تنها نباشی، حتی خیلی ببخشید سرویس بهداشتی ام با عجله بری چون بچه ات پشت در گریه میکنه... هوووووف از مادری... کاش دوسه سال پیش میخوندم، چرا یکی نزد تو گوشم چندسال پیش؟!

پست قبلی گفتم کاش تعطیل بشیم، شدیم😁

شُکر... ولی کاش برف بباره... هوا تمیز باشه...

من موندم و یه کتاب تست و ۱۵ روز زمان و مدرسه و خونه داری و بچههههه.... اخ چقدر اذیت شدم تا همین مقدار کم رو هم تا اینجا خوندم، ۹۰ درصدشو شبا ساعت ۱۱...۱۲ به بعد خوندم...

۵۸!هوای پاک!

با اینکه عمیقا طرفدار هوای پاکم ولی کاش فردا تعطیل شه!

شیفت صبحی خیلی سخته بچه که از خواب پا میشه ساعت ۶ کل نظم زندگیش بهم میخوره، کی گفته سحر خیز باش تا کامروا باشی اخه؟!

خدایا لطفا تعطیل!!!!

۵۷!مادرانه!

همین الان پسرم رو خوابوندم چون مجبورم فردا ساعت ۶ و نیم از خواب شیرین بیدارش کنم چون باید برم مدرسه! خیلی امید داشتم فردا تعطیل باشه چون کرج هم الوده است ولی نشد، عیب نداره انشاالله هوا پاک باشه.

پسرم رو که میبینم لاغره و ریز قلبم میشکنه مخصوصا رو قدش خیلی حساسم و برعکس رشد قدشم کم شده!

نمیتونم بیخیال باشم خیلیا میگن رشد میکنه درست میشه بزرگ میشه ولی اونا که منو درک نمیکنن!

قلبم از این موضوع به درد اومده، چون پسرم رشدش رو نمودار نیست، کاش خدا این یه ارزومو براورده میکرد...

دلم میخواد کیانم زودتر بزرگ شه خسته شدم از ناراحتی...

همش خودمو مقصر میدونم، میگم شاید من جایی کوتاهی کردم...

دلم اروم نمیشه... نمیشه که نمیشه...

کاش یکی بهم میگفت چاره اش رو، مثل فیلمای افسانه ای میگفت رو نوک کوه قاف و یه گیاهی چیزی اونجاست مثلا دم کن بده پسرت تا رشدش خوب شه، یا مثلا شیر مرغ پیدا کن، چه بدونم یه چیزی...

مغزم نمیکشه مادر بودن خیلی سخته بخدا... احساس میکنم من تحمل این حجم مسئولیت رو ندارم چون ادم حساسی هستم.

بگذریم این حرفام فایده ای نداره، اونکه باید معجزه کنه برام انگار اصلا منو نمیبینه...

خدایا شکر!!!!!!

۵۶!درد و دل شبانه!

سلام!

ده دقیقه ای میشه کیان رو خوابوندم اومدم درس بخونم دیدم ساعت ۱۲ و نیمه! مشکل اینجاست فردا باید برم مدرسه، شکر خدا بعدازظهری ام!خیلی خوابم میاد! کاش زودتر ۲ اسفند برسه کنکور تموم شه خسته شدم از عذاب وجدان و کابوسش!

گوشت گذاشتم بپزه میخوام فردا حلیم درست کنم برای کیان و حلما باید ۴ صبح گندمشو بزارم بپزه!

چون ۱۱و نیم حرکت میکنیم سمت مدرسه باید تا ۱۱ حلیم اماده بشه!

خدایا من شروع کردم نمازامو میخونم اگر چه یکی درمیون همین رو بپذیر ازم! ولی من تمام تلاشم رو میکنم تا همشو بخونم، خدایا دلم میخواد منو بگیری بغلت و به حرفام گوش بدی و خودت ارومم کنی، خودت خواسته هامو میدونی! امروز فهمیدم بابامم یکی از رگای قلبش گرفته و باید انژیو کنه! چقدر از ته دلم ناراحتم ولی نباید ضعف نشون بدم بابام ناراحت میشه وگرنه...!خدا جون خودت همه پدر و مادرارو سلامت نگه دار سایه اشون بالاسر بچه هاشون باشه مخصوصا پدرشوهرم و پدر خودمم...

خدایا کیانم همونجوره رشدش کمه، چیکار کنم؟! خدایا حس میکنم صدام و خواسته هام بهت نمیرسه... اخه تو که از دل من خبر داری! چرا پسرم رشدش خوب نمیشه! نگرانشم دستم به جایی بند نیست جز خودت!

خداجونم سعی کردم یکی از بدترین عادت هامو که خودت میدونی ترک کنم! نمازامو بخونم، ادم بهتری باشم، مغرور نباشم و درضمن چربی و شیرینی کمتر بخورم...کمکم کن!

خدا جونم کاش. کارای استخدام بابام جور میشد یه عمر تو اون ارگان زحمت کشید و ماموریت های زیادی رفت اخرشم به خواسته اش نرسید،دلم میگیره یادش میفتم...

دلم میخواست یه پولی تو دستم بود مدرسه غیر انتفاعیمو میزدم، چقدر بابام خوشحال میشه... حیف پول ندارم فعلا...

خدایا دوساله پشت کنکورم خودت امسال یکاریش کن!!! ار ازاد و پیام نور خوشم نمیاد.

تا صبح درد دل دارم و حرف کاش خدا حلشون کنی!

من برم یکی دو صفحه بخونم و بخوابم

۵۵!صبح روز تعطیل!

سلام!

دقت کردید صبح روزای تعطیل چقدر سکوته؟! مثلا همیشه حول و حوش این ساعت ها صدای در پارکینگ خونه ها و ماشین ها و حتی تلفنی حرف زدن ادما بیشتر میاد اما الان سکوته، ارامشه...

دیشب به اصرار همسرم ساعت ۱۱ خوابیدم، میگه شبا زود بخواب صبح بلند شو درس بخون! بدنم تعجب کرد از این ساعت خوابی!

ساعت ده دقیقه به شش بیدار شدم برای کیان شیر درست کردم و حالا میخوام برمم درس بخونم، نهار هم دایی مهدی جانم دعوتمون کرده!

فقط ۲۰ روزی مونده به کنکور و همچنان ناراضی ام از عملکردم...

کاش معجزه میشد...

از شنبه میخوام کتاب تست رو شروع کنم.

خدایا کمک کن!

54!برف ابکی!

سلام!

امروز برف بارید بالاخره! احساس میکنم یکی به اسمون زیر لفظی داد که بالاخره تورشو زد کنار و یکم چهره ی واقعیشو تو زمستون تونستیم ببینیم، تو مدرسه که بودم دیدم چقدر همین برف ابکی رو روحیه ی بچه ها تاثیر مثبت گذاشته انگار شادتر بودند و پر هیجان تر منم وقتی زنگ تفریح بود و دخترا تو حیاط قدم میزند زیر بارون اهنگ محسن چاووشی برقصا رو گذاشتم، نمیدونی چه کیفی کردند حلقه حلقه دست همو گرفته بودند و میپریدندبالا و پایین!

امروز همه چی انرژی مثبت بود !

شکر خدا!

کاش اسمون بباره همینجور!

کاش برفا بشینه...

۵۳!قضاوت!

دوستان من یه متنی گذاشتم متن شماره ۵۱ درمورد یه اقای معتاد که چند روز پیش اومده بود مدرسه و داد و بیداد و اصلا میخواست مارو بزنه خدا رحم کرد تونستم ارومش کنم، حالا من یجایی تو متنم گفتم که دلم برای دخترش سوخت چون همچین بابایی قسمتش شده! ایا از این جمله من این برداشت میشه که دانش اموز خودش باباشو انتخاب کرده؟! یا مثلا من قضاوت کردم؟! توهین کردم؟! چرا هیچکس اینو ندید که اون اقاهه میخواست مارو بزنه یا تو محیط اموزشی اون فحش های نامربوط رو میگفت وکلی به بچه ها استرس وارد شد؟! چرا همه میان منو قضاوت میکنن!

ممنون میشم نظر بدید شاید من خوب ننوشتم درضمن نظر دوستان هم هست بخونید ببینید برداشت درستی داشتند!!

پیشاپیش ممنون از نظراتتون❤️

۵۲!بی پولی!

سلام!

همونطور که قبلا گفتم از این ماه باید ماهی ۵۰ میلیون قسط وام بدیم، یکم تحت فشاریم تا چند ماه! ماهی که گذشت بازار خوب نبود و حقوق همسرم دقیقا ۵۰ میلیون شد! منم که حقوق انچنانی نمیگیرم و همش مثل پول تو جیبی خرج میشه! فردا وقت لیزرمه! شاید باورتون نشه ولی میگم این ماه نرم اخه چجور با ۱۳ میلیون تا اخر ماه سر کنیم! البته شکر خدا گوشت و مرغ و برنجوروغن و... خلاصه هر چی فکر کنی الا ماشالله تو خونه داریم ولی خب استرس دارم! از طرفی میگم بیخیال بابا برم!حالا با یه تومن پول لیزر من میخواییم چیکار کنیم؟!🙄😀

خلاصه که ان ماه رو بگذرونیم ماه های دیگه اینطور نمیشه صدرصد!

خدایا خودت کمکمون کن!

منم احتمال ۹۰ درصد میرم لیزر 😀😀 مثلا با ۱ تومن میخواییم از بحران رد بشیم؟!

تا حالا اینقدر بی پولی بهمون فشار نیاورده بود!!!😀😀

۵۱! مردک معتاد!

سلام

دیروز مدرسه یکنواخت نبود، یه اولیایی صبح اومد با دانش آموزش مدرسه که از قضا دانش آموز به شدت ضعیف، بی نظم و بی توجه بود و همینطور پدر معتاد، بی شخصیت، داغون به معنای واقعی کلمه!

پدر دانش اموز با دخترش تو سالن ایستاده بودند تا مدیر مدرسه بیاد و در مورد دخترشون که نمیاد مدرسه حرف بزنند، دختر دائم در گوش پدر معتاد میگفت بریم بریم و زمزمه میکرد ، خانم رمضانی یه دفعه گفت بسه دیگه توام کم غر غر کن! اقا اینو نگفتتتتت یهو مرده که از شدت اعتیاد دندوناش تمام ریخته بود و دهنش کح بود بلند شد و اومد سمت رمضانی و با فریاد گفت: چرا گیر میدی؟! چرا پاچه میگیری؟! چیکار داری؟! و ... هرچی تونست داد و بیدادکرد و فحش داد! من تو دفتر بودم که صداشو شنیدم ترسیدم گفتم یا خدا خودت رحم کن رفتم گفتم اقا بشین! مرده منو که دید باهاش اروم حرف زدم فازش تغییر کرد و اروم شد شکر خدا منم گفتم بشین اقا تا مدیر بیاد هرچی گفت گفتم باشه باشه و به خانم رمضانی اشاره کردم که فقط بره و ادامه نده...شکر خدا ماجرا بیخ پیدا نکرد و مردک معتاد اروم نشست!

خانم رمضانی تو دفتر به دروغ مدام میگفت من اصلا با دختر این نبودم یک نفر دیگه دیر اومده بود به اون داشتم میگفتم در حالی که اصلا کسی نبود و داشت طبق معمول میزد زیرش! منو هانیه صداشو شنیدیم که به دختره گفت! اما زد زیرش!

این اولین بارش نیست، کلا هرکاری میکنه و هرچی میگه ولی بعدش طوری وانمود میکنه انگار اصلا یه ادم دیگه رو ما دیدیم.

خیلی بده ادم نتونه از کارش دفاع کنه و به دروغ پناه ببره!

کاری با رمضانی ندارم ولی مردک معتاد خیلی وحشی بود!

خیلی ام بوی سیگار و بنگ میداد دلم برای دخترش سوخت که بین اینهمه بابای خوب و خوشگل و با شخصیت این گیرش افتاده!

خدایا خودت معتادارو از دام اعتیاد نجات بده!

آمین!

پ ن: خانم رمضانی و من جفتمون معاون آموزشی هستیم ایشون همسن مادر منه!

۵۰!مدرسه ی من!!!

سلام!

امشب شب عجیبیه برام! خانم امیری مدیر مدرسمون بهم پیشنهاد تاسیس یه مدرسه غیرانتفاعی داد! میگه نصف نصف سرمایه اینا بزاریم, با اینکه ایشون خانم محترم و با انصاف و خداشناسی هستند ولی من از شراکت میترسم از طرفی دوست دارم تو همین سن اشنا بشم با چم و خم این کار، حقیقتا من تو ذهنم بود از خیلی وقت پیش ولی خب نه برای الانم، برای ۱۵ ، ۲۰ سال دیگه! ایشون دنبال شغل دوم بودند من بهشون پیشنهاد مدرسه غیرانتفاعی دادم! ایشون هم پیشنهاد شراکت دادند! من سرم درد مکنه برای درد سر! دوست دارم اگر پولش جور بشه!

انشاالله که خدا کمک کنه!

خدایا برای همه چی شکر!

۴۹! عذاب وجدان همیشگی!

سلام!

دارم از خواب میمیرم، خودم به درک دلم برای این بچه یک ساله میسوزه که همین الان شیر خورد و بالشتشو بغل کرد و دوباره خوابید، چجور بیدارش کنم؟! مثل همیشه تو خواب باید کاپشن کلاه تنش کنم! چقدر بدم میاد از شیفت صبح! کاش یه مدرسه برمیداشتم همیشه بعدازظهری عوضش بچم تو این سرما از خواب ناز بیدار نشه! من این عذاب وجدان رو همیشه دارم با خودم هربار که نگاه کیان میکنم کاش بزرگتر بود شاید کمتر اذیت میشدم!

سنگ بشی مادر نشی!