48! ببار برف!

سلام!

تقریبا هر نیم ساعت از پنجره بیرون رو نگاه میکنم، دلم میخواد برف ببینم! چرا نمیباره!!!!!! خدایا اسمونت خیلی خسیس شده، دلمون لک زده برای یه روز برفی!ببار دیگه...

راستی امروز سند زمین رو به نام زدیم و تمام... شکرت خدا امیدوارم پولش برای ایمانی هم پر خیر و برکت باشه زمین هم برای ما...مجید میگفت تعاونی گفته دنبال کارای زمین هستند و انشاالله به زودی جواز ساختشو میگیرند... تا ببینیم خدا چی میخواد!

یک‌متر از پروژه ی شمیم رحمت هم فروختیم برادرشوهرم ۶۱ میلیون! دلم با فروختنش نبود حلقه ی ازدواج و گوشواره هام و انگشتری که مجید پارسال روز زن خرید رو گذاشتم کنار گفتم اینارو بفروشم ولی شمیم رو نفروشیم, ولی حقیقتش نتونستم خودمو برای فروش انگشتر و حلقه راضی کنم! باید دل بکنم ازش!

تقریبا ۳۰ روز مونده به کنکور، نمیدونم چه سرنوشتی در انتظارمه... کاش خدا کمک کنه نمونم پشت کنکور! بخدا با کیان و مدرسه به زور دارم میخونم!

۴۷!

سلام!

فردا باید یک میلیارد ایمانی رو بدیم و کارای انتقال سند رو ایشالا انجام بدیم! امیدوارم پر از خیر و برکت و سود باشه!

۶۰ میلیون پول یک متر از پروژه ی شمیم رحمت هنوز اماده نیست! مجید فروختش به علی برادرش حقیقتا من راضی نیستم چون علی به شدت ترسو و محافظه کار و به قول خودمون دل اینجور کارارو نداره، بهتر که به غریبه بفروشیم.

صبح یک ساعتی مرخصی ساعتی گرفتم! برم سر صبح ۸۰۰ میلیونی که تو حسابمه بریزم حساب همسرم تا پول ایمانی رو بریزه!

خدایا خودت به مال همه خیر و برکت بده به ماهم!

ماشینمونو فروختیم به یه دهقان نامی! اقای خوبی بود منم از اندیشه تا سر محلمون رسوند! امیدوارم ماشینمون براش خوش یمن باشه و خیرشو ببینه!

۴۶!

سلام!

امروز کیان رو بردم بهداشت برای مراقبت ۱۵ ماهگی طبق معمول همه چی رو خط قرمز بود! خسته شدم! خانمه میگفت ببرش مرکز بهداشتمون مشاور تغذیه هست بعد یسری پک ها هم میدن برای کسایی که رشدشون کمه!!! گفتم چه پکی؟ گفت مواد غذایی و اینا!!!!!

وای خداااااا درست شنیدم؟!!! مواد غذایی رایگان؟! مگه ما به این بچه غذا نمیدیم؟! مگه گوشت و مرغ و ماهی نداریم؟! مگه ما نیازمندیم یا این بچه از نداری پدر و مادرش لاغره؟! میخواستم بکوبم دهنش ولی خب اونم تفقصیری نداشت! والا کیان من بهترین چیزا رو براش میخریم تا بخوره ولی فایده نداره!!! خدایا خواهش میکنم خودت کمک کن! من نذر حضرت زینب میکنم تا سال بعد کیانم این موقع رشدش بره رو خط سبز یه نذری در حد توانم پخش کنم!

خدایا قول میدم دیگه کارا اشتباه نکنم! نمازامو بخونم! خدایا هر چی بگی انجام میدم ولی خواهشا کیان رو دریاب! چقدر دکتر ببرم بچه رو... دیگه از دکتر نجفی ثانی تو تهران بالاتر نداریم که...

بخدا اگر کیان رشدش و خوردنش خوب بود من یکی دیگه میاوردم ولی چشمم ترسیده... صبح تا شب با غذا دنبالشم، دوسه ماه پیش چقدر دارو میدادم به بچه! الانم که بچه شیر خشک پپتی که تلخه میخوره!

دلم خونه!

خدایا غلط کردم اگر گناهی کردم و میخوای با کیانم باهام تسویه کنی!!!! منو ببخش!

خسته ام... خسته

هم روحی هم جسمی فقط خوابم میاد، دلم یه کلبه سوئیسی وسط جنگلای شمال تو هوای پاییز میخواد! برم و به هیچی فکر نکنم، بخوابم و بگردم تو طبیعت!

دلم میخواد امسال عید بریم مسافرت ولی واقعا با کیان نمیشه خیلی اذیت میکنه تو ماشین!

اخ! تمام بدنم درد میکنه حتی انگشتام با اینکه تا ۹ خوابیدم ولی انگار کتکم زدن!

مثل معتادایی که مواد بهشون نرسیده!

لعنت به کنکور که همیشه ذهنم درگیرشه! شده یه سد!

من برم خیلی کار دارم!

45!

سلام از کسی که تا خود الان بیدار بوده با تمام خستگیش اما نه برای درس، اینبار داشتم نهار فردا رو اماده میکردم، کوفته تبریزی! تا یه پیاز رو رنده کنم کیان صدبار وول خورد تو خواب اخرشم بیدار شد و دوباره با بدبختی خوابید مجبور شدم برم تراس پیاز رنده کنم!!! من اکثرا وقتهایی که کیان خوابه کارامو انجام میدم برای همینم خیلی خسته میشم! باید جای من باشید تا بفهمید توی سکوت محض کار انجام دادن چقدر دقت و تمرکز میخواد، استرسم اضافه کنید، استرس اینکه از خواب بیدار نشه که بیچاره ای😂

امروز روز پدر بود! دیروز و امروز مشغول درست کردن کیک هویج، کوبیده مرغ، و سالاد انار بودم برای پدرشوهرم که ببریم خونشون بخوریم خب همه چی طبق برنامه پیش نرفت! دیروز یکساعت زودتر از سرکار اومدم که کیک بپزم و بریم خونه پدرشوهرم اما انققققدر اونروز خسته بودم که از پا افتادم جوری سردرد داشتم که میخواستم مغزمو دربیارم! دیگه کوبیده ها و کیک رو دیروز تا نصفه درست کردم و امروز ادامه کارا حقیقتا خیلی خسته شدم!الانم که کوفته!😂 خود ازاری دارم من؟! بگو مگه مجبوری! کوفت بخوری فردا بهتر از این کوفته است که چشماتو برای درست کردنش به زور باز نگه داشتی!

خلاصه امروز نهار بردیم خونه پدر همسرم، همه چی عالی بود! ولی خانواده همسرم خیلی بی ذوقن! ادم با کلی ذوق و شوق یه کاری میکنه براشون اما اونا خیلی بی روح رفتار میکنن! بگذریم!

دوروزه درس نخوندم! شاید باورتون نشه ولی دستام از کار زیاد تاول زده!!!!!!! چرا من میخوام همه کار و همه چیو با هم انجام بدم؟!!!!

کاش اصلا از همون اول برای کنکور نمیخوندم، زیادی دارم به خودم سخت میگیرم میخوام همه چی ۱۰۰ باشه! نمیشه.... نمیشه.... نمیشه!!!

باید بفهمم!!!!

دارم میمیرم از خستگی!

خسته، خسته، خسته!!!! اه چقدر غر میزنم من؟!

شاید کم خونی دارم ! فردا باید یه سر به برگه اخرین ازمایشم بزنم!

این حجم خستگی بی دلیل نیست!

شبخیر.

۴۴!

سلام!

چند روزی حس و حال نوشتن نداشتم، فقط ۳۰ و خورده ای روز مونده به کنکور ومن هنوز اماده نیستم!!!! امیدی ندارم به قبولی! من تلاشم رو کردم اما نشد اونجور که باید میشد! خونه داری، بچه داری و سرکار رفتن واقعا جونی برای درس خوندن نکیزاره مخصوصا کیان که واقعا تو سنی هست که همش باید مواظبش باشم!

فردا صبح زود باید برم دنبال کارای ماشین! ماشینمون رو فروختیم ۸۲۴ میلیون، انشاالله سریعتر پول ایمانی رو بدیم رو کارای انتقال سند زمین انجام بدیم! از این ماه باید ماهی ۵۰ میلیون قسط بدیم! خدا بزرگه! خدا تن همسرمو سلامت نگه داره که انقدر برای زندگیمون زحمت میکشه، عاشقانه دوستش دارم و از انتخابم راضیم شکر خدا! حقیقتا خوب تر از چیزی بود که فکرشو میکردم!

امشب حسابی خسته شدم اشپزخونه رو سابیدم😁 ولی حالا یسری کارامم موندوقت نشد انجام بدم! بعدشم مانتو شلوار مدرسمو اتو زدم، یکم ابروهامو برداشتم هرچند احساس میکنم خراب کردم😂

همچنان دغدغه ی وزن و قد کیان داغونم کرده! خدایا! این خواستمو بزار تو اولویت!🥲🥲🥲🥲🥲🥲🥲🥲

۴۳!

سلام!

تقریبا کارامو انجام دادم، ظرفارو چیدم تو ظرفشویی، سینک رو تمیز کردم و یکم اشپزخونه رو مرتب تر! کیان و مجید خوابیدن و فرصت خوبیه برای درس خوندن!

دیدید موقع درس ادم به گل قالی هم فکر میکنه؟! الان تو اون وضعیتم!!! دو دقیقه این فکر و خیال ولت نمیکنن مثل ادم درس بخونی بخدا !!!

۴۲!

سلام!

حوصله ی نوشتنم نیست!درد پریود حس و حال همه چیو ازم گرفته فقط دلم میخواد هیچکی نباشه دراز بکشم و گریه کنم...

از حال و حبرهای اینروزا بخوام بگم اینکه خیلی ذهنم درگیره انگار به هیچکاری نمیرسم! دغدغه های فکری هم کم ندارم !

کیان رشدش خوب نشده علی رغم دکتر خیلی خوبی که تو تهران پیدا کردم و انجام دادن توصیه هاش!!! پسرم رشد قدشم متوقف شده و من داغون شدم!!! خدایا چرا یه کاری نمیکنی؟ تا کی باید من غم بخورم!

زمینی که دوسال بود مجید ازش حرف میزد رو خریدیم و داریم پولشو میدیم، طلاهامو فروختم ۴ تا النگو و دوتا پلاک و یه زنجیر و ۴تا سکه پارسیان حدودا ۳۰ گرم بود! امیدوارم بتونم بخرم دوباره!

حالا دنا رو گذاشتیم برای فروش ولی فعلا نفروختیم، از اونورم سهام شمیم رحمت رو میخوایم بفروشیم!!!!

همه شو داریم یه کاسه میکنیم! تازه ۳۰۰ ملیون وام هم گرفتیم!

بازم خدایا شکرت!

چندروزیه پام درد میکنه زانوی سمت راستم و با هردرد میخوام اشک بریزم چون میگم چرا باید زانوی من الان تو ۲۷ سالگی درد بگیره؟! یعنی دارم پیر میشم؟؟؟؟!!!!؛

دیروزم ماشینمون خراب شد همسرم گفت ۷ میلیونی خرج داره اونم تو این وضعیت که سر ماه باید ۵۰ میلیون قسط بدیم!!!!!!

بهش گفتم نگران نباشه گوشواره ها و حلقه و یه انگشتر دیگه دارم میتونه اونارو بفروشه اگر کم اومد!

اما اون دلش راضی نمیشه اینارو بفروشه، اما خب وقتی مجبور بشیم چاره ای نیست! بازم شکر که همینارم داریم دستمون جلو بقیه دراز نمیشه برای پول قرض گرفتن!

خدایا یه کاری کن برای کیانم خودت معجزه کن خیلی ناراحتم میدونی خیلی!!!

۴۱!منو چه به این غلطا!

سلام!

عصبی ام! خیلی! از دست خودم و شرایطم و اهدافم که هیچکدوم با همدیگه نمیخونن!!!! اخه یکی نیست بگه تورو چه به این غلطا!تو رو چه به درس خوندن با پسربچه یکساله! تورو چه به ارشد خوندن! تورو چه به دانشگاه دولتی! تورو چه به سرکار رفتن و خونه مرتب و هزارتا کار کوفتی که حس میکنم انجام ندم میمیرم

فقط باید دوساااااااعت تمام درگیر خوابوندن بچه ات باشی تا بفهمی چی میگم!

دوساعت منتظرم بخوابه تا برم یکم درس بخونم در حالی که صبح ساعت۵ و نیم باید از خواب بیدار بشم برم سرکار و اتفاقا جناب اقا هم باید با من بیدار شه چون میزارمش پیش مامانم!

واقعا خسته ام از این وضعیت نمیدونم درس بخونم اشپزی کنم خونرو مرتب کنم یا کیان رو نگه دارم که ۲۴ ساعتی مثل بچه اردک تازه متولد شده چسبیده به من و دنبالمه!

الان در شرایطی ام که میخواستم یک فصل مدیریت اموزشی لعنتی بخونم، بعد لباسای فردامو اتو کنم، همه ی اینها راحت یک ساعت و نیم زمان میبره در حالی دوساعت تلااااااااااش بی وقفه برای خوابوندن کیان داشتم و واقعا عصبی ام و جونی برام‌نمونده،دلم میخواست همین الان گوشیرو میزاشتم رو هواپیما و میخوابیدم ولی افسوس که همیشه کاری برای انجام دادن دارم و وقتایی که کیان خوابه بهترین زمانه...!

هوووف...

خسته ام و ناامید...

خدایا کمک کن امسال قبول بشم...

۴۰!زمین!

سلام!

ما پریشب بالاخره زمینی که مجید ۲ سال بهش چشم داشت رو خریدیم، به امید اینکه جواز ساختش بیاد و پیشرفت کنه...

از این ماه باید ماهی ۵۰ میلیون تا ۴ ماه قسط بدیم، حقیقتا استرس دارم!!!!

مجید شکر خدا درامدش کم نیست اما من استرس دارم اخه این ماه فروش خوب نبوده و احتمالا ۶۰ ...۷۰ نگیره، خب چیکار کنیم حالا😮‍💨😮‍💨😮‍💨

مجید میگه نگران نباش! ولی من میترسم!

خیلی ذوق داریم برای این زمین که خریدیم بهش امیدواریم! مجید جانم بیشتر! خدایا سریعتر جوازش بیاد همسرم جواب زحمتاشو ببینه...

واقعا به داشتن مجیدم افتخار میکنم، خیلی به فکر ایندمونه و زحمت میکشه برامون کاش میتونستم خستگیاشو جبران کنم... اونموقع که باهاش ازدواج کردم خونه هم نداشتیم و یه پراید که تازه خریدیم اما رفته رفته به عرضه همسرم پی بردم که اندازه صدتا خونه و ماشین می ارزه...

دیشب رفتیم خونه ی مادرشوهرم، قبلا تلفنی به مجید تبریک گفته بودند، اما هیچکدوم به من چیزی نگفتند، خب چی میشد یه تبریک خشک و خالی بگن؟!!! مگه من ادم نیستم؟ یا شریک زندگی مجید نیستم؟ احساس میکنم با خودشون میگن این زمین برای مجید و زنش هیچ کارس پس لزومی نداره بهش تبریک بگیم!

چی بگم؟! شاید من عروس حساس و زود رنجی ام!!! البته ناراحت نشدم برام مهم نیست! ولی دوست داشتم به منم یه تبریک میگفتند!

دعا کنید بتونیم قسطامونو بدیم مخصصصوصا این ماه!!!!

خدایا خواهش میکنم خودت جورش کن!

۳۹!ارزوها!

سلام!

امشب شب ارزوهاست!

داشتم فکر میکردم چقدر ارزو دارم که دلم میخواد تا سال بعد این موقع براورده به خیر بشه!

ارزوها چقدر دلچسبن! به ادم امید میدن!

خ‌واستم یادگاری وندتا از آرزوهامو اینجا بنویسم تا ببینم چندتاش تا سال بعد اینموقع براورده میشه! ایا واقعا شب ارزوها راستکیه؟!

خدایا ببخش که روزه نگرفته و اعمال امروز رو انجام نداده میخوام کلی ارزو کنم، خودت ببخش، من همیشه بنده ی شرمنده توام! من با این بندگی که میکنم برات هیچ توقع ندارم بخوای ارزوهامو براورده کنی! فقط دلم میخواد بنویسم! فقط بشنو حرفامو مثل همیشه!

ارزو میکنم پسرم رشد قد ووزنش هرچی سریعتر بیاد رو نمودار سبز حتی بالاتر و مشکلی مثل حساسیت نداشته باشه! بخدا از همه مهم تره!!!!!!

ارزو میکنم همه ی مریض ها شفا بگیرند مخصوصا پدرشوهرم!

ارزو میکنم پادرد مامانم سریعتر خوب بشه!

ارزو میکنم مجید جانم کبدش دیگه چرب نباشه!

ارزو میکنم خدا به من یه دختر و به داداش جونم یه گل پسر بده!

ارزو میکنم دانشگاه فرهنگیان رشته مدیریت یا برنامه ریزی قبول بشم!

ارزو میکنم جواز ساخت زمینی که همین امشب قولنامه اش کردیم بیاد!

ارزو میکنم بتونیم به راحتی قسط های بانک که پیش رومونه رو بدیم!

ارزو میکنم معصومه یه ازدواج موفق با یه ادم درست و صالح داشته باشه!

ارزو میکنم یه ماشین بهتر بخریم!

ارزو میکنم خونه ی مامانمینا هر چه سریعتر حاضر بشه! مامانم طفلک خیلی اذیت میشه!

خداجون خواهشا !!!!

ارزوهام خیلی زیاده ولی خستگی توان دستا و چشمامو گرفته!

شب بخیر

38!وام!

سلام!

شکر خدا دیشب واممون رو واریز کردند، با اینکه تمامی مراحل اینترنتی بود ولی خدا خیرشون بده خیلی سخت گیری نکرده بودند و خیلی سریع واممون رو ریختند! حالا من موندم و فکر ماهی ۵۰ ملیون قسطی که باید از این ماه بدیم! خدایی زیاده!

با پولمون میخواییم یه دانگ از یه زمین رو بخریم که هنوز جواز ساختش نیومده، فقط به این امید که یکی دو سه سال دیگه جوازش که بیاد قیمتش خیلی با الان فرق میکنه!

انشاالله که خیره!

ولی کاش این قسطای ۵۰ میلیونی رو به خیر بگذرونیم فقط!

مجید میگه نگران نباش وقتی ماهی ۷۰، ۸۰ دریافتی جفتمونه میتونیم، مجید شغلش به بازار ربط داره به شل کن سفت کن بازار هم خیلی ربط داره! ایشالا که بازار خوب باشه ما قسطامون عقب نیفته میترسم!

الهی آمین!

۳۷!شب های...

شب های هجر را گذراندیم و زنده ایم هنوز!

ما را به سخت جانی خود این گمان نبود!

بمونه به یادگار از شب هایی که هیچوقت فکر نمیکردم انقدر خسته بشم!

از ۷ صبح تا خود الان!

توان نوشتنم نیست!

شبخیر!

۳۶! شیرینی تلخ!

سلام!

شیرینی که همیشه شیرین نمیشه!

گاهی میتونه برات مثل زهرمار تلخ بشه! وقتی خوردن اون شیرینی بخواد همزمان باشه با دیدن و شنیدن و لمس یه رفتار دلخراش!

دلخراش درست مثل صدای چنگ گربه به دیوار!

با اینکه صبح کلی دلم شیرینی خامه ای خواست و الان چندتا دونه خوشگل و خوشمزش داخل یخچاله اما نمیتونم بخورم چون دیگه برام شیرین نیستن، زهرمارن!!!!

گاهی اوقات هم فیلم بازی کردن خوبه، حداقل ذاتمون رو پنهان میکنه!

۳۵! آسمون خسیس!

سلام!

همین الان از پنجره نگاهی به بیرون انداختم دیدم هوا ابری و به شدت مه آلوده اما نه بارون میباره نه برف!!!!

چقدر آسمون خسیس شده، خب ببار دیگه چرا انقدر ناز میکنی؟!!

میترسی ما صبح از خواب بلند شیم ببینیم برف اومده ذوق کنیم؟!

۳۴!خاله زهرای مصنوعی!

سلام!

امشب مهمونی بودیم خاله زهرام نبود چون دیروز رفته کیلو کیلو چربی تزریق کرده به صورتش! چقدر دلم برای خاله زهرای قبلم تنگ شده! همون که خوشگل بود و از چهره اش صمیمیت میبارید، وقتی دیدمش جا خوردم، چقدر مصنوعی و زشت شده بود، همه قسمتای صورتش خوبه، چربی به درستی تزریق شده و اتفاقا زاویه دار هم هست ولی کار نهایی اصلا دلنشین نیست بلکه به اندازه ی خوردن یه شهد شربت غلیظ میزنه تو ذوق!

امشب خاله فاطمه ام عکس و فیلم چندتا از فامیل ها و اشنایان دور و نزدیک رو که به تازگی تو اینستا عرض اندام کرده بودند رو نشون داد! اخه من اینستا ندارم! وای خدا! باورم نمیشد، اینا همونایی بودند که من یه زمانی میشناختمشون؟! چرا این شکلی شدن؟!!!

چرا همه دماغا عمل، لبا ژل، ابروها کاشت و میکرو،جدیدا پیکر تراشی و هزااااارتا کوفت و زهرمار کردن؟؟؟؟؟؟؟

حقیقتا حالم بد شد.

دلم برای چهره های ساده و بی ژل و عمل گذشته ها خیلی تنگ شده، همون موقع ها که عمل بینی مثل نون شب واجب نبود!

چقدر بد شدیم!!!

چقدر تباهیم!!!

چرا افتادیم تو رقابت کی از همه قشنگ تره! دنبال چی هستیم؟ خودنمایی؟! جلب توجه ؟! تعریف و تمجید؟ چی؟!

توروخدا نگید بخاطر دل خودمون اینکارارو میکنیم که باورم نمیشه!

دل خودمون؟؟؟؟!!!!! بیچاره دل!!!!!!!

اخه با اینا؟!؟! با ژل و ناخن و چربی و کوفت!!!!!!!؟؟؟؟؟؟

من مخالف به خود رسیدن و شیک و تمیز بودن نیستم اما نه این مدلی!

هعی!!!!

حالم بد شد با دیدن خاله زهرا!

دلم خاله زهرای قدیم رو میخواد!

۳۳!حسادت!

سلام!

امشب داشتم به ویژگی های بد اخلاقیم فکر میکردم، به نظرم خوبه ادم با خودش رو راست باشه و اخلاقای بدش رو بدون تخفیف بشناسه!

خب هیچکی صد نیست، به قول تتلو؛هیچکی کامل نیست منم اخلاق بد دارم...😁

به نظر من اولین ویژگی بد من حسادت هست، از ادمای حسود خوشم نمیاد ولی متاسفانه خودم هستم، دوست دارم همیشه خودم بهترین باشم، اینم بگم حسود نه تو مال و ثروت مثلا یکی یه چی بگیره ماشینی خونه ای وسیله ای حسودی کنم، اصصصصلا تو این موارد حسود نیستم. خیلی ام دوست دارم ببینم مثلا کسی ماشینشو خونشو بهتر کرده...

حسود تو ظاهر و هیکل و تیپ و اخلاق و مدرک تحصیلی و کارم..‌.

یعنی دوست دارم تو همهی اینا فقط من اول باشم.

اعترافش سخته ولی مثلا وقتی شنیدم محدثه ارشد قبول شده از حسودی داشتم میترکیدم😁😁😁😁 این یه نمونشه...

خلاصه که کاش حسود نبودم...🥲

از قدیم گفتن حسود هرگز نیاسود😁😁😁

اینم یه اعتراف اخر شبی از من...

شبخیر

۳۲!ارامش!

سلام!

چه ارامشی دارم!

چقدر شب ها رو دوست دارم انگار همه چی خوبه! ارومه!

صدایی نیست، سکوت و سکوت و سکوت...!

میتونی سوار بر خیالت بری هرجا که خواستی!

برای من شب یعنی ازاد بودن برای انجام دادن کارهای مورد علاقه یا عقب افتاده ام!

کیان و مجید خوابیدن و من بعد از شستن ظرف ها شروع کردم به درس خوندن تا الان، شب ها بهتر میتونم بخونم چون کیان بیدار نیست و کاری هم ندارم که بخوام انجام بدم.

حالا هم برم بخوابم که دارم میمیرم از خواب

شبخیر

۳۱!

سلام!

یه روز دیگه هم گذشت، اما من بازم از برنامه هام عقب افتادم و کارایی که باید رو انجام ندادم و کارهای نباید رو انجام دادم.

چطور باید گوش خودمو بکشم؟!! چرا دست از این کارام نمیکشم!!؟

چرا تنبلم اخه؟! فقط دوماه وقت دارم ولی انگار نه انگار!

اگر باز هم بمونم پشت کنکور حقمه!

خیلی از عملکردم ناراضی ام!!! همش تنبلی، همش بهانه تراشی.‌‌

فردا پسرمو میبرم تهران دکتر!

خدایا صدامو بشنو! این دکتر بعد از تو اخرین امیدمه، امیدم رو ناامید نکن، کاش کیانم رشدش خوب بشه. خسته شدم از غم رشد این پسر شیرین عسل.

پ.ن: امروز با تموم خستگی هاش تموم شد و تنها خوبیش این بود که فرداهم تعطیل شدیم و من میتونم صبح کمی بخوابم و به کارام برسم تا همسرم بیاد بریم تهران

۳۰! اهمال!

سلام!

این سومین شبیه که لای کتاب رو باز نمیکنم!🥴

چقدر تنبل شدم! نباید اجازه بدم بچه و خونه و مدرسه و کارای دیگه خسته ام کنند که انرژی برای درس خوندن نداشته باشم! نباید از اینا برای خودم بهانه بتراشم! مثل اینکه یادم رفته هدفم رو!!!!

راستی روز زن بود امروز همسرم برام گل خرید و گفت که میبرتم خرید🥰😍🌹

برای مادرم یه کیک نسکافه ای درست کردم و شب رفتیم پیشش، خیلی خسته ام مثل هر شب!

امروز ساعت ۱ و نیم ظهر از مدرسه اومدم خونه، مانتومو درنیاورده شروع کردم غذا درست کردن اونم با کیان، بعد غذا رفتم سراغ کیک، کیان دهنمو سرویس کرد تا اون کیکو درست کردم، اما غروبی یک ساعت خوابیدم چقدر کیف داد، بعدشم که شام و شب نشینی!

حالا دوباره فردا صبحی هستیم و ۶ صبح برپا و دوباره تکرار!😭😭😭

خودم که هیچ، دلم به حال کیانم کبابه! صبح واقعا سرده، بچه تو خواب ناز باید بیدار بشه.💔😔

راستی سه شنبه نوبت دکتر گرفتم برای کیانم تهران پیش یه دکتر حاذق، انشاالاه دستش شفا باشه کیان رشدش خوب بشه!

خدایا هیچ مادری رو با بچه اش امتحان نکن!

دارم میمیرم از خواب!

امیدوارم فردا بتونم درس بخونم...😮‍💨😮‍💨😮‍💨😮‍💨

۲۹! سایه ات از سر ما کم نشود حضرت یار!

سلام!

امشب همسرم جشن دعوته و تا الان هنوز نیومده، من مستقیم از سرکار اومدم خونه ی مامانم، زنگ که زدم همسرم گفت تازه دارن شام میخورند و دیر میاد از اونجایی که دوباره باید ۶ صبح بیام خونه مامانم تا کیان رو بزارم پیشش دیگه ترجیح بر این شد که شب اینجا بمونم، دلم گرفته، دلم برای مجیدم تنگ شده! تازه فهمیدم یک شب هم بدون اون سخته برام خوابیدن، چقدر وجودش توی زندگیم شیرینه، چقدر دوسش دارم. خدایا شکرت بخاطر وجودش!❤️

امروز هانیه داشت عکسای دو سه سال پیش گوشیم رو میدید و با دیدن عکس های قدیمی من و همسرم گفت که چقدر اقا مجید چهره اش پخته تر شده! حقیقتا دلم گرفت، با خودم گفتم چرا باید در عرض دوسال همسرم موهاش سفید تر بشه؟! چرا؟!یعنی غم و غصه ای داره؟! ما که شکر خدا ( گوش شیطون کر) از نظر مالی و عاطفی و جسمی مشکلی نداریم، پس چرا باید اینطور بشه؟! نکنه از چیزی ناراحته و به من نمیگه!

خدایا خودت جلوی این روند رو به میانسالی رو بگیر، حیف مجید من نیست پیر بشه؟! دلم میخواست روش تافت بزنم! هر چند همیشه جذابه برای من!

خدایا!

همه زوج هایی که عاشق ههمن سالها عاشقونه پیش هم زندگی خوبی داشته باشند❤️

مجید جانم سایه ات از سر ما کم نشود🌹

۲۸!دومین شب یلدا!

سلام!

دومین شب یلدا هم تموم شد!

همونطور که گفتم خونه پدرشوهر جان بودیم! خواهرشوهرمم طبق معمول هرسال اونجا بود، من یه کیک نسکافه ای درست کردم خیلی عالی شده بود و خواهرشوهرمم کیک زعفرونی که خوب نبود و اسباب ضایع شدنش رو خوب فراهم کرد، اخه همیشه دنبال رقابت با منه تو هر موضوعی!

از این مسائل خاله زنکی بگذریم، دیشب گفتم که همیشه موقع رفتن به اندیشه دلم میگیره، امروز خیلی بدتر این موضوع رو حس میکردم، وقتی که میخوایم بریم دلم. به شدت خانواده ام رو میخواد نمیدونم اخه این چه احساسیه که هروقت میخوایم بریم اونجا دامن گیرم میشه با اینکه خدایی خانواده همسرم به من همیشه لطف داشتند و دارند. وقتی رسیدیم دیدم پدرشوهرم کلاه گذاشته با شوخی گفتم بابا سردته، مادرشوهزم کنارم بود گفت نه بابا طفلکی موهاش تمام ریخته بخاطر داروهایی که میزنه، رفته حموم و تمام موهاش تو حمام ریخته در عرض چند ساعت گفت که قراره پسفردا هم ببرنش بستریش کنند سه روزی... وای خدای من چقدر ناراحت شدم، از صمیم قلبم از خدا میخوام حالش بهتر بشه و هرچه سریعتر موهاش دوباره دربیاد، خیلی دلم سوخت، هم برای پدرشوهرم هم شوهرم که چقدر ناراحت میشه از این موضوع و در همین حین خیلی شرمنده شدم پیش خودم چون صبح کلی غرغر کردم به مجید جانم سر اینکه چرا کمکم نکرده و بحثای بیخود...

پسفردا روز مادر، دلم برای مادرشوهرم میسوزه که تو روز مادر باید بره بیمارستان پیش پدرشوهرم، طفلک این دوساله فقط درگیره دکتر بردن و بیمارستانه...

خدایا! همه مریض هارو شفا بده مخصوصا پدرشوهرم رو!

خدایا) تو هیچ خونه ای مریض نباشه!

دلم حقیقتا امشب گرفت، همه ناراحت بودند از درون ولی بخاطر حفظ روحیه ی پدرشوهرم وانمود به بی خیالی و شاد بودن میکردند، امان از شادی تصنعی که هرکاریشم کنی باز تلخه...

خدایا! خودت دست همه رو بگیر این جور کسی راهی دکتر و بیمارستان نشه.

برم بخوابم فردا بعد از دوهفته تعطیلی باید برم مدرسه اونم شیفت صبح، میدونم که لحظات سختی هنگام جدا شدن از رختخواب گرمم خواهم داشت😁

شبخوش همگی