دیشب که میخواستم بخوابم از همسرم شاکی بودم بخاطر اینکه همش سرش توگوشی و خبرخوندن بود و توجه کمتری نسبت به من داشت!
من همسرمو دوست دارم، خیلی زیاد، میدونم که اونم دوستم دارم، خیلی زحمت میکشه و هرچی که بخواییم برامون تهیه میکنه، شخصیت اروم و کم حرفی داره بهتر بخوام بگم شنونده ی خوبیه...
ما سنتی با هم ازدواج کردیم ولی من واقعا عاشقش شدم، همون موقع خاستگارهایی داشتم که میشد بگی شرایط مالی و شغلی و تحصیلیشون از همسرم بالاتر بود ولی من وقتی م.ج رو دیده بودم مگه میتونستم به کس دیگه ای بله بگم؟! بماند که بخاطر شغلش که ثابت نبود بهش جواب منفی دادم چند باری! اما نمیتونستم خودمو راضی کنم که به اونکی خاستگارام بله بگم! چون اگر م. ج میرفت ب زمان زیادی برای فراموش کردنش نیاز داشتم، همیشه حس میکردم اگر به اونکی خاستگارم بله بگم برای همیشه م.ج میمونه تو ذهنم، در اینده وقتی دعوامون بشه یا بحثی هر چیزی هی تو ذهنم یاد م.ج بیفتم بگم اگر به اون بله میگفتم اون با من اینطور رفتار نمیکرد و خوب قلق من رو بلد بود! چجور بگم اگر رد میکردم و میرفت برای همیشه ته قلبم میموند!
اما خوشحالم از داشتنش...
شکایت دیشبمم دنباله اش برمیگرده به ماه های قبل من دائم دارم از احساسات و نیازم بهش میگم اون هم وانمود میکنه که متوجه شده ولی چیزی تغییر نمیکنه، انگار که متوجه عمق ماجرا نیست یا گاهی هم فکر میکنم دیگه دوستم نداره، اگر داشت چرا به نیاز های من بی توجه هست؟
اخه میدونید من به شدت دختر احساسی هستم دقیقتر بخوام بگم با کوچکترین کلمه مثبت یا کاری من خوشحالترین میشم و برعکس با یه کلمه ی منفی داغون میشم، من دوست ندارم حتی تو دعواها و شوخی هامونم حرف بد و زشت بشنوم یا بزنم حالم واقعا خراب میشه، این حال خرابی که گفتم فقط یه کلمه نیستاااا، من واقعاااا حالم خراب میشه، کافیه حرف منفی یکم تند باشه یا لحن بدتر یا صدای بلند تر ولی بخدا با شنیدنش جیگرم میسوزه، یا قلبم انگار مچاله میشه... من بارها جیگرم سوخته، بارها قلبم مچاله شده!!
اینم بگم من حرف بقیه کمتر دیگه برام مهمه شاید بگم اصلا نیست تا جایی هم برمیگرده به شغلم که معاون مدرسه ام و روزانه با کلی ادم سر و کار دارم که خب میدونید اولیایی که میان پیش ما حتما از یه چیزی شاکی ان و همیشه انرژیشون منفیه ولی واقعا برام مهم نیستن!
من فقط رو کارهاو حرفای ادمای نزدیک زندگیم مخصصصصصوصا همسرم حساسم چون دوستشون دارم!
همسرم مرد خیلی مهربونو زحمت کش و عزیزی هست برای من ولی مهربونی کردن، خوش زبونی و ابراز علاقه بلد نیست! اینم برمیگرده به نظرم به اهل دختربازی و این داستانا نبوده چون اگر بود حتما یاد میگرفت چطور با یه خانم باید برخورد کنه!اما اینم بگم بعد ۶ سال زندگی مشترک این فقط یه بهانه هست برای اینکه بخوام خودمو توجیه کنم یعنی تو این ۶ سال نفهمیده اخلاق من رو؟نمیدونه باید چیکار کنه و چطور رفتار کنه؟!شایدم یاد گرفته ولی انگیزه ای برای انجام این کارا نداره!
من به شدت به گفتمان و حرف منطقی معتقدم و بارها و بارها با جگر سوخته از نیاز های خودمم و بی توجهی های اون بهش گفتم و با هم حرف زدیم هربارم وانمود کرده که از این به بعد بیشتر تلاش میکنه ولی....
بگذریم!
از اخلاقیات خودم بخوام بگم اینکه به شدت دختر احساسی هستم، نوشتن رو دوست دارم چون باهاش تخلیه میشم مخصوصا تایپ باشه اونم با صفحه کیبورد، اخه تایپ ده انگشتی ام خیلی خوبه و موقع نوشتن و فشار دادن دکمه ها و شنیدن صدای نرم تق تقشون واقعا حالمو خوب میکنه، عاشق هیجان و سوپرایز و اتفاقای جدیدم، پرتلاشم و دوست دارم هرکاری رو یاد بگیرم، کتاب خوندنم خیلی دوست دارم، موزیک گوش دادن مخصوصا همخونی کنم باهاش، تو ماشین باشی با یه ادم پایه با صدای بلند اهنگ برای هم بخونیم، از فیلم دیدن خوشم نمیاد اوایل دوست داشتم و زیاد با همسرم فیلم میدیدم ولی الان فکر میکنم خیلی کسل کننده و اتلاف وقت هست چون واقعی نیستن! اونا فقط نمایشن توقع ادم رو از اطرافیان و محیط اطرافش بیشتر میکنه! این چیزی که میخوام بگم رو شاید شما هم باور نکنید ولی من واقعا عاشق درس و مدرسه و ادامه تحصیلم، ادمای تحصیل کرده به شدت برام قابل احتراما! البته اینم بگم ادم تحصیل کرده نه کسی که فقط مدرک داره! قنادی و اشپزی و خیاطی هم دوست دارم و انجام میدم! اما هیچوقت با ارایشگری کنار نیومدم و اصلا بدم میاد!
از اینکه با ادما در ارتباط باشم یا برم سرکار واقعا لذت میبرم، زیاد با تنهایی خوب نیستم، خودم حس میکنم اجتماعی ام!
مناسبت ها برام مهمن و دوست دارم حتی شده یه جشن دو نفره ی کوچیک ولی گرامی بداریمشون!😅
از ادمای منفی به شدت متنفرم، کسایی که همیشه از شرایطشون نالان اند، ادمایی که هیچ تلاشی برای اینده هم نمیکنند و هدفی هم ندارند، باهاشون که حرف میزنی فقط شاکی اند از همه چی! من خوشم نمیاد با این ادما حرف بزنم یا مراوده ی خاصی داشته باشم!
دیدید میگن فلانی گوشای تیزی داره! یا چشاش مثل عقاب میبینه، منظورم اینکه هر مسی یکی از حواسش بیشتر از بقیه بهش خدمت میکنه، برای من به جز بینایی ام حواس به شدت قوی ای دارم، من واقعا حس بویایی قوی ای دارم و از ادمای بو گنو بدم میاد اخه میدونید هر ادمی یه بویی داره بعضیا واقعا بد هست بوشون، مثل خانم بیات سرایدار مدرسه همیشه بوی بد میده، یا ظریفه دوست دانشگاهم! برای همینم هست دائم به خودم عطر میزنم حتی موقع خواب!
به شدت ادم بصری هستم دوست دارم ببینم هر چیو خاطرات نوشته شدمو، نقاشی رو و ... ، از ادمای تمیز و اتو کشیده و مرتب خیلی خوشم میاد، ازشون کیلو کیلو انرژی مثبت میریزه، ولی امان از ادمای شلخته و بی توجه به وضع ظاهری همسرم تا حدودی در این دسته قرار داره، همیشه بهش میگم مرتب باش ولی خب یه سری چیزا قبل ۱۸ سالگی در ادم شکل میگیره و قابل تغییر نیست...
خب گفتم اکثر حواس، من سمعی هم هستم یعنی واققققعا دوست دارم بشنوم! چی رو؟ حرفای مثبت، حرفای عاشقونه، اهنگای شاد و گاهی غمگین متناسب با شرایط، کلمات قشنگ،... شاید بگید خب اینارو همه دوست دارن! درسته ولی میدونید چیه من نیاز دارم به شنیدن این چیزا، من یه روز حرف قشنگ جمله قشنگ نشنوم انگار یه چیزی کم بوده اونروز برام!
من واقعا دیرم شده چون باید برم مدرسه ظهر و کلی کار دارم
فعلا
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم آبان ۱۴۰۳ ساعت 8:59 توسط Sasa
|