سلام!

امشب همسرم جشن دعوته و تا الان هنوز نیومده، من مستقیم از سرکار اومدم خونه ی مامانم، زنگ که زدم همسرم گفت تازه دارن شام میخورند و دیر میاد از اونجایی که دوباره باید ۶ صبح بیام خونه مامانم تا کیان رو بزارم پیشش دیگه ترجیح بر این شد که شب اینجا بمونم، دلم گرفته، دلم برای مجیدم تنگ شده! تازه فهمیدم یک شب هم بدون اون سخته برام خوابیدن، چقدر وجودش توی زندگیم شیرینه، چقدر دوسش دارم. خدایا شکرت بخاطر وجودش!❤️

امروز هانیه داشت عکسای دو سه سال پیش گوشیم رو میدید و با دیدن عکس های قدیمی من و همسرم گفت که چقدر اقا مجید چهره اش پخته تر شده! حقیقتا دلم گرفت، با خودم گفتم چرا باید در عرض دوسال همسرم موهاش سفید تر بشه؟! چرا؟!یعنی غم و غصه ای داره؟! ما که شکر خدا ( گوش شیطون کر) از نظر مالی و عاطفی و جسمی مشکلی نداریم، پس چرا باید اینطور بشه؟! نکنه از چیزی ناراحته و به من نمیگه!

خدایا خودت جلوی این روند رو به میانسالی رو بگیر، حیف مجید من نیست پیر بشه؟! دلم میخواست روش تافت بزنم! هر چند همیشه جذابه برای من!

خدایا!

همه زوج هایی که عاشق ههمن سالها عاشقونه پیش هم زندگی خوبی داشته باشند❤️

مجید جانم سایه ات از سر ما کم نشود🌹