خدایا هیچوقت دنیارو انقدر خشن، نامهربون و زبر نمیدونستم، حقیقتا گاهی اوقات مثل الان روحم خراش میخوره، دلم محبت میخواد، مهربونی، اندازه سر سوزن حتی! نمیبینم، پیدا نمیکنم، پس کجاست؟! ایا اصلا هست؟!

قلبم مچاله شده، مچاله مچاله، کاش یکی مثل اتو قلبمو صاف میکرد!

کاش یه ذره محبت میدیدم!

دلم میخواد خودخواه باشم ولی نمیتونم، همیشه دیگران برام اولویت بودند نه خودم اما نتیجه عکس گرفتم نه تنها باهام خوب نیستند بلکه جوری رفتار میکنند انگار زیادی ام!

لعنت به من و این اخلاق مسخره ام!

هیچ جایی نیست بتونم کمی خودمو اروم کنم و روحمو تلطیف بدم جز اینجا! تنها راهم شده نوشتن!!! بنویسم تا نترکم از بغض و ناراحتی! مینویسم به امید اینکه خدا بخونه و اون کمی درکم کنه! انگار از هیچکی نمیشه انتظار داشت جز خدا!

چقدر بده این دنیا، هرچی میری جلو بدتر میشه، خشن تر میشه!

اگر پسرم نبود میخواستم بمیرم همینجای زندگی!

اینارو نوشتم، دلم میخواد قبل از هرکار خوب، قبل از هر از خودگذشتگی این نوشتمو بخونم، شاید مثل داغ پشت دست عمل کرد و مانع شد!

دلم به حال خودم میسوزه چقدر با دیدن نامهربونی ها سفت شدم!

من! ادم باش! دست از ایننننننهمه تلاش و زحمت بردار! دیدی که هیچکدوم نتیجه ای نداشت، از این به بعدم نداره...!

اه از قلب مچاله شده! اه و افسوس...