امشب یجوریه حالم، دلتنگم!حس های عجیب و غریب دارم!

مجید خونه نیست، رفته پیش باباش بیمارستان، خدا میدونه چققققدر ناراحتم برای باباش، سرطان روده گرفته، کاش خوب بشه فقط!

دلم برای مجید میسوزه، خیلی ناراحته، خب حق هم داره پدرشه!

خونه رو بدون اون دوست ندارم اصلا صفا نداره یچیش کمه، اصلا خوابم نمیبره، باورم نمیشه که حتی یک شب طاقت دوریشو ندارم!!!

امروز یکم حالت تهوع داشتم کاش باردار باشم با همه ی اذیتاش دوست دارم، شاید بچه دوم بیاد مرخصی بدون حقوق بگیرم دوسالی!

خیلی ناراحت مادرمم، پاهاش درد میکنه! خیلی زیاد! روم نمیشه بعد تعطیلات کیان رو بزارم پیشش!

اخ چرا هرچی میره جلوتر غمگین تر میشه!

ایشالا غم و غصه نباشه هیچ جا تو هیچ خونه ای!