یکم فراغت لطفا!
دلم برای روزایی که مامانم میگفت:«تو اینارو ولش کن برو درستو بخون!
تو کاری به کارای خونه نداشته باش برو درستو بخون!
تو نمیخواد بیای خونه خاله بشین درستو بخون!
تو نمیخواد....بشین درستو بخون!
چقدر شرایط برام فراهم بود یه اتاق مجزا و ساکت و با دیوارهای نقاشی شده و کتابخونه و میز تحریر و چراغ مطالعه... میتونستی انقدر درس بخونی و مطالعه کنی و تو خلوت خودت غرق شی که اصلا یادت بره انسانی و اجتماعی...!
حالا اما...
میجنگم برای وقت خالی...
حالا دیگه وقت خالی شده یا صبح زود یا نصف شب!
تازه سرکار نمیرم اینه، روزای بیکاریمه مثلا!
از مهر که برم مدرسه چه کنم؟!
خیلی سردرگمم!
کلی کار دارم که نمیتونم انجام بدم!
هنوز ۳ از ۶ تا کتابی که ۱۰ ماه پیش خریدم رو نتونستم تموم کنم با اینکه کم حجمن!
منابع ارشد رو خریدم ولی وقتی حجمش رو میبینم واقعا ناامید میشم، به علاوه اینکه من خیلی تو حفظیات خنگم!
زبان نصف و نیمه مونده و هربار که کتابامو میبینم داغ دلم تازه میشه!
حالا من دلم لک زده یکبار دیگه شرایطی بشه که کسی باهام کاری نداشته باشه و روزها و ساعت ها تو دل مشغولی های خودم غرق بشم...