همسر باوقار
امشب حرفامو زدم بهش!
با تمام وجودم سعی کردم منطقی حرف بزنم و از قدرت نفوذم برای تسخیرش استفاده کنم!
من خیلی خوب میتونم حرف بزنم و ادمارو متقاعد کنم!( تعریف از خود نباشه)
بهش گفتم که چقدر حساسم... بهش گفتم که من این موارد رو از اخلاق و خصوصیات اقایون میدونم اگر اشتباه بود یا کم و زیاد بهم بگو! بعد شنیدن هر کدوم تایید میکرد... در نهایت بهش گفتم تو چی از اخلاق خانوما میدونی؟! سکوت کرد یا نمیدونست یا نخواست چیزی بگه که دومی محتمل تره! گفتم بالاخره وقتی ازدواج میکردی باید یه سری چیزها از اخلاق خانم ها بدونی وگرنه همسر خوبی نخواهی شد!
بهش گفتم تو زندگیت چیزی کم و کسر داری؟! مشکلی داری؟!
در جا گفت نه و همه چیز عالی پیش میره!
گفتم چون من خوب شناختمت و خوب وظیفمو انجام دادم!
زیاد حرف زدیم...
اون همیشه خوب بوده، صبور، متین، اروم، ارامش بخش و با وقار!
من زیادی حساسم و این دست خودم نیست...
اخر سر قبول کرد که این ویژگی های شخصیتیش که تو خیلی زمینه ها عامل موفقیتش بوده حالا در برخورد با همسرش به عامل شکست مبدل شده...
دلم براش سوخت...!
شاید واقعا من حساسم و همیشه دوست دارم مثل شخصیتهای دیزنی تو دنیای فانتزی که هیچ جذابتی برای همسرم نداره زندگی کنم!
مرد نیستم ولی شاید واقعا زندگی با یه ادم حساس و با یه روحیه کمالگرایی سخت باشه و همسرم متانت به خرج میده و میگه که مشکل از اخلاق اونه؟!
همیشه دوستش داشتم و دارم! کاش اذیتش نکرده باشم...